MeLoDiC

چون میگذرد غمی نیست ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

چون میگذرد غمی نیست ...

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۲ ق.ظ

* یـک هفته سکوت و فکر کردن زمان نسبتا خوبیه تا بتونی افکارت رو منسجم کنی و به یک نتیجه برسی . اشتباه از هر کسی ممکنه سر بزنه . بخشیدن اشتباه کار شاقی نیست . ولی اگر اون شخص برای بار دوم اون اشتباه رو تکرار کنه دیگه نشونه ی حماقتشه و بخشیدن احمق یعنی خیانت به خودت . شاید بهتر بود اصلا اینجا چیزی نمی نوشتم و یا نه ! شاید باید می نوشتم تا کمی از خشمم فروکش کنه تا بتونم بهتر فکر کنم . بهرحال باید و نباید دیگه تموم شد... گذشت ! منم گذشتم ! و یک فرصت دوباره .... 

از عزیزانی که چه به صورت خصوصی و چه عمومی باهام همراه بودن و جویای احوال کمال تشکر رو دارم . این دوستیها هر چند به تعداد انگشت شمارن ولی دنیایی ارزش دارن . واقعا ازتون ممنونم . 

من خوبم . خودم رو جمع و جور کردم تا بتونم دوباره روی پاهام بایستم . کامنتهای پست قبل بدون پاسخ تائید میشن چون حرفی برای گفتن در رابطه با موضوعی که تموم شده ست باقی نمی مونه . ضمن اینکه تمایلی ندارم از چند و چون قضایا بگم ...

سه روزه که دوباره تنها شدم . اینبار به معنای واقعی . چون میلاد هم دوره ی آموزشیش تموم شد و یکهفته ای هست که برگشته شهرمون تا اینبار بره مرکز استان واسه تقسیم یگان [نمیدونم همین اصطلاحه یا نه . منظورم اینه که شهر دوران خدمتش مشخص شه] ولی حالا روحیه م نسبت به سری قبل که مامان حاجی اینا رفته بودن اصفهان خیلی بهتره . 

** چـند روز قبل [روزی که حمله به مجلس و حرم امام رخ داد] بعد از شبکاری علیرغم خستگی جسمی واسه کلاس آتش نشانی و بهبود ارتباط با بیمار موندم . خلاصه افتان و خیزان چهار ساعت سر کلاس نشستم و در نهایت راهیه خونه شدم . تو مسیر مامور زیاد بود . مخصوصا دم مترو که به پادگان بی شباهت نبود . البته من با خطی برگشتم کرج ولی اونچیزی که توی مسیر میدیدم اصلا عادی نبود . از فرت خستگی حتی نا نداشتم گوشیم رو چک کنم . بمحض اینکه رسیدم خونه با اولین پیام در رابطه با حمله ی تروریستی داعش به قلب تهران مواجه شدم . هنگ کرده بودم . زیر نویس تی وی یک جمله رو تند و تند رد میکرد . اینکه داعش مسئولیت این حمله رو به عهده گرفته . اینستا پر بود از خبرهای ضد و نقیض که نمی تونستم صحت و درستیشون رو درک کنم و از هم تشخیص بدم . چند تا فایل تصویری .... من هاج و واج اخبار ، پیامها و کلیپ های منتشر شده رو نگاه میکردم ... نمی دونم چجور حسی داشتم . حس انزجار از عاملین . حس غیرتمندی ایرانی بودن . حس سردرگمی از اینکه اینجا تنهام و اگه اتفاقی بیفته چه غلطی باید کنم ... کلی حسهای جورواجور . 

اون بین نظر [کامنت] چند تا از اقوام و آشنایان نظر[توجه]م رو جلب کرد. این اتفاق دوباره فیدبکی شده بود به 29 اردیبهشت . اینبار با زبونی تند و تیزتر . با مخالفتهای مغرورانه تر . با تاکید صد در صدی نسبت به جهالت 24 میلیون نفر از مردم کشورم ... با تاکید بر اینکه ملت احمق ما با انتخابشون دامنه ی این اتفاق رو وسعت دادن . می خوندم و هی در خودم بیشتر و بیشتر فرو می رفتم . انتخابات که چندین روز بود تموم شده بود انگار دوباره از نوع شروع شده و همون جنگ و ستیزها . اینبار با شدتی بیشتر و کراهت در کلام به بدترین شکل . نمی دونم کی می خوایم بفهمیم که همه ی این ها میگذره . و باز ماییم که باید در کنار هم زندگی کنیم . واقعا چطور باید دوباره سر سفره ی هم بشینیم و نون و نمک همو بِلُنبُونیم ؟!؟!؟!؟ واقعا این برخوردها دلسرد کننده ست . 

دشمن به دل هیچ کشوری نمی تونه نفوذ کنه مگر اینکه اون کشور از درون دچار چند دستگی و افتراق شده باشن . حالا فرقی نمی کنه حق با کدوم جناح باشه . همینکه جناح های مختلف به روی هم شمشیر بکشن یعنی راه نفوذی برای دشمن باز شده و متاسفانه درصد کوری یه عده بقدریه که نمی فهمن با ندیدن این واقعیت چه ضربه ی مهلکی به بطن جامعه می خوره . 

ما همیشه حوادث تروریستی داشتیم . حالا کوچیکتر از این و یا خیلیاش حتی بزرگتر که با اقتدار مامورین قبل از اینکه به نتیجه برسه خنثی شد بود . پس چرا حالا این یک مورد رو باید به نادونیه ملت نسبت بدیم ؟؟؟ 

من نه علم سیاسیش رو دارم و نه سواد نظامیش رو ! ولی تجربه نشون داده تا جامعه از درون متزلزل نشه از بیرون کسی جرات نمی کنه بخواد خطایی کنه . کاش همه مون درک کنیم اتحاد لازمه ی امنیت جامعه ست . 

  • شنبه ۹۶/۰۳/۲۰
  • ** آوا **

نظرات  (۲)

چون میگذرد غمی نیست...

مهم اینه که بهش ایمان داشته باشی.

براتون آرزوی سلامتی و آرامش دارم.
پاسخ ** آوا ** :
:) 
منم برای شما ارزوی موفقیت روز افزونتون رو دارم . ممنون از همراهیتون برادرجان 
لایک عزیزم 
خوب باشی :)
پاسخ ** آوا ** :
قربونت خوبم . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">