MeLoDiC

لعنت ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

لعنت ...

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۰ ق.ظ

این خرداد لعنتی شده کابوس من . یک غم بزرگ تو سینه م هست که نمیدونم چطور باید باهاش کنار بیام یا رفعش کنم . یه بغض بزرگ تو گلومه که یارای قورت دادنش نیست ... این چند روزی که گذشت دائما به این فکر میکردم گاهی چقدر راحت میشه یه مشت قرص ریخت تو دهن و یه لیوان آب هم روش ... بعد دراز کشید و به سقف خیره شد تا وقتش برسه . یا نه ! چقدر راحت میشه سوزش تیغ روی شاهرگ رو تحمل کرد و از گرما و جریان خونی که فوران میکنه و هر لحظه چشمات رو تار و خواب آلود میکنه لذت برد ... 

امشب قبل از اذان یه بطری آب برداشتم و بهمراه هدفونم راهی پارک شدم . تک و تنها پشت یکی از میزهای شطرنج نشستم و در حالیکه خودکار رو بین انگشتام می چرخوندم به خط خطی دفترم نگاه کردم . اشک ریختم و غلتک خودکار روی کاغذ رقصید و رقصید ... ردش روی خط به خط صفحه ی سفید نشست . اشکام رو از روی گونه هام و نوک بینیم با پشت دست پاک کردم ... چقدر اون لحظه دلم آغوش مامان رو می خواست . اذان که زده شد یک قلپ آب خوردم ... بغضم ترکید ... ولی سبک نشدم ... 

امشب به این فکر میکردم که اگر قرار بود برای هر بار دلتنگ شدنم یک نهال بکارم الان برای خودم یه جنگل پر از  دلتنگی داشتم ... می نشستم وسط وسعت دلتنگیام و فریاد میزدم که دست از سر من بردارین ... 

سینه م درد داره ! همینطور دستم و معده م ... پرشهای عصبی کنار چشم و ابروهام برگشته ! چنگ میندازم به گردنم و محکم فشارش میدم ... آخرین دونه ی مسکن از آخرین بسته رو میندازم ته حلقم و یک قلپ آب ... 

اصلا خوب نیستم ... !!! این حق من نبود .... !!!

  • يكشنبه ۹۶/۰۳/۱۴
  • ** آوا **

نظرات  (۹)

آره..
حس من و تو برام متقابل ترین حس دنیاست بی نظیرترین..
پاسخ ** آوا ** :
فدای خودت و حست :*********
انقدر درگیر این رزوای تلخ خودمم نیومدم ببینم بهت چی گذشته همین که توان گذاشتن پست جدید تو وجودت اومده ینی بهتری واسه همین نمیام از رو عشقم بهت یا شاید کنکاوی بپرسک چی به سرت اومداین روزا که انقدر تلخ بودی...
منم درگیرم درگیر اینکه چرا منننننننننننننننن...منم حقم نبود...
پاسخ ** آوا ** :
میومدی هم چیزی نصیبت نمیشد نونوی من . چیزی برای گفتن نداشتم . 
الهی که اروم باشی . دوستت دارم . می دونی که ! اره ؟؟؟
سلا اوا جونم الهی بگردمت 
گریون و ناراحت نبینمت دوست من 
اوا من هر سری که از خودم احساس رضایتمندی می کنم یک گلدون برای خودم می خرم 
اوا جون ناراحتی و دلشکستگی تو همه ی زندگیها هست و بوده تو قویتر از اینها هستی که ترک برداری بازهم دست رو روی زانوت بزار و یک یا علی گویان شرو ع کن همه چیز درست میشه 
آوا :(
دعا میکنم آرامشت برگرده
:( :( :(
سلام بانو آوا خوبی؟؟!!!..شوکم...!

امیدوارم که هر چه سریعتر آرامش رو بدست بیارین.

سعی کنین یه مسافرت برین .

میسپارمتون به خدا.


ایشاالله بهتر بشی 
یکی درد و یکی درمان پسندد یک وصل و یکی هجران پسنددمن از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

هعی :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">