MeLoDiC

بایگانی آبان ۱۳۹۱ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

۰۵
آبان
۹۱


 

درد را از هر طرف که بخوانی " درد " است ...

به شدت درد دارم. مثلا اومدم کمی دراز بکشم ولی فقط اشک و  اشک و اشک...

دلم یه دست نوازشگر میخواد واسه التیام دردهام...

+ آوا نوشت : این پست رو در حالی ثبت کردم که تو Rest پرسنل دراز کشیده بودم و از درد اشک میریختم :( 

چقدر اون لحظه دلم میخواست تنها نباشم ....

+ " خداحافظ " نگو وقتی هنوز درگیره چشماتم ...


  • ۰ نظر
  • جمعه ۰۵ آبان ۹۱ ، ۰۱:۳۴
  • ** آوا **
۰۴
آبان
۹۱



امروز تولد یکی از زحمتکش ترین ، مهربون ترین و لوس ترین باباهای دنیاست . 

باباجونم تولدت مبارک !

.

.

.

صبح تماس گرفتم ، میگم " می بینم که امروز چهارم آبان هستُ بعضیا به روی خودشون نمیارن که تولدشونه ُ..." !!! غش غش میخنده و میگه " نامرد من باید به روی خودم بیارم که تولدمه ؟" !!! خب منم که از رو نمیرم و میگم " آره خب کیک میخوام " :دی ! میخنده و میگه "چشم مادر چشممممممممممممممم " میگم " منکه امشب بیمارستانم بعد میام و سهم کیکم رو میگیرم ازت :))) " باز هم میخنده ! تولدش رو تبریک میگم و براش آرزوی سلامتی میکنم . آخرش هم از پشت گوشی بوس بوس و خداحافظ P: 



  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۰۴ آبان ۹۱ ، ۱۲:۲۱
  • ** آوا **
۰۳
آبان
۹۱



+ خواستم کمی خودمُ آروم کنم برای یه عصر کاری . بیمار مردم گناهی نداره که من با ظاهری درمونده و ... به استقبالشون برم . نه ؟ 



  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۰۳ آبان ۹۱ ، ۱۲:۰۳
  • ** آوا **
۰۳
آبان
۹۱




* چه هارمونی پر دردیست واژه "سکوت"، 

 وقتی که تو میدانی 

 اینجا دلی در اوج سوختن است ...

* آوا


  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۰۳ آبان ۹۱ ، ۱۱:۵۱
  • ** آوا **
۰۳
آبان
۹۱

+ دیشب مراسم کارت نویسی خان بزرگ بود :) یه دست یه هورااااااااااا ! 

+ یاس امروز رفت مدرسه . میگه مامانی از اون قرص قرمزا بهم نده وقتی میخورم نمیتونم چشمامُ باز کنم . استامینوفن رو میگه :) بمیرممممم ! دیشب تو اون ولوشو و شلوغی بچه م با دو تا لپ گلی کنارم نشسته بود و همش میگفتم مامان خوابم میاااااد  . آخراش دیگه نتونست مقاومت کنه و خوابید . 

افتادیم به شمارش معکوس تا عروسی . فقط نه روز دیگه مونده :) 

+ یک زمانی وقتی می نوشتم ، مطالبمُ دوست داشتم ولی چند وقتی ِ که نسبت بهشون بی حسم . هنوزم به آرشیو مطالبم که سرک میکشم همون پستهای قدیمی بیشتر به دلم میشینه . 


  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۰۳ آبان ۹۱ ، ۱۱:۲۷
  • ** آوا **
۰۲
آبان
۹۱


+ یاس حالش بده ! تب کرده با گلو درد و سر درد و تهوع ! الانم کلی دارو خورده و دگزامتازون و 6.3.3 زده و خوابیده ! برای فردا هم استعلاجی داره ! 

.

.

.

.

.

دیشب تو بخش با یه همراه دعوام شد . دعوا به معنای واقعی ! آخره شب رفته به همکارم میگه " تو رو خدا به این همکارت بگو من آدم بدی نیستم " موقع رفتن اومد از من معذرت خواست . هیچی تو جوابش نگفتم . ولی امروز صبح میون اون همه همکار و اینترن وقتی اومد جلوی من ایستاد و کمی خم شد و دستش رو سینه ش بود و گفت " خانم پرستار سلام عرض کردیم خدمتتون " !!! وقتی نگاه پر از محبتش رو دیدم نتونستم لبخند واقعیم رو مهار کنم . خندیدم . خوشحال بود ! منم راضی تر شدم. همکارام همیشه میگن " آوا رفتارت بقدری منطقی و متینه که همه رو شرمنده ی رفتارهای ناپسندشون میکنی " ! حالا بیاین بگین آوا یک فرشته نیست :دی

دیشب به معنای واقعی جهنم رو تجربه کردم . هنوزم بدن درد دارم از این شیفت جهنمی . 


  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۰۲ آبان ۹۱ ، ۰۰:۱۰
  • ** آوا **